آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

23 ماهه شدی نفسم

چقدر زود 23 ماه گذشت انگار همین دیروز بود که آمدم و خبر از آمدنت دادم از زمینی شدنت... یادت می آید؟ آن روزها 47 سانت بیشتر نداشتی ... خالا شده ای یک دختر زیبا با 87 سانت قد ! شده ای یک دلربا،عزیزجان... شده ای تمام هستی ما حالا باید نوید 2 ساله شدنت را بدهم آری چیری نمانده تا آن روز باشکوه تنها یک ماه مانده است تا سالروز زمینی شدنت سالروز جدایی تو از فرشته ها خواستم بگم که : تک تک لحظه های 23 ماه برای ما پر بود از عشق از مهربانی از زندگی دختر کوچولوی من 23 ماهه شدی 23 ما...
23 دی 1393

عقیقه برای آنوشا گلی

عروسکم وقتی دنیا اومدی چون عجله داشتی و خیلی رودتر از موعد زمینی شدی فرصت نشد برات عقیقه کنیم و اون موقع برات قربونی کردیم وقتی مریض شدی و بیمارستان بودی نذر کردیم که انشاله خوب بشی و برات عقیقه کنیم امروز یعنی 19/10/93 مصادف با 23 ماهگیت رفتیم کهریزک و برات عقیقه کردیم تا انشاله همه بلایا ازت دفع بشه گل من میگفتی برم لپ ببعی و بکشم ازت پرسدم ببعی چطوری بود ؟گفتی sheep شاگلو بود عاشقتم دخمل خوش زبونم گل خوشگل مامان عاشقانه دوستت دارم تاااااااااااااااااااااااااا همیشه   ...
19 دی 1393

الهی بمیرم برات که دو بار اتاق عمل رفتی

خانم کوچولوی من پنجشنبه 4 دی ماه بود که نشسته بود توی صندلی غذا و داشت سی دی خاله شادونه میدیدی و بادوم و پسته می خوردی که یهو عظسه کردی و بعدش افتادی به سرفه و بالا آوردی از یه ربع بعدش سرفه هات شروع شد پیش خودمون گفتیم گلوت زخم شده اما نشد و مرتب سرفه هات ادامه پیدا کرد و سینت هم خس خس داشت و این همزمان شد با معده درد شدید من و بستری شدنم و آندوسکوپی خلاصه دیدیم خوب نمیشی یک شنبه شب بردیمت بیمارستان کودکان دکتر شیفت گفت عکس از ریه بگیره عکس گه حاضر شد گفت ریه سمت راست پرهوایی دیده میشه فردا به دکتر متخصص ریه نشون بدین از بیمارستان برگشتیم خونه و اون شب تا صبح من و بابا مجید چشم روی هم نزاشتیم از بس استرس داشتیم صبح بردیمت بیمارستان اما دکت...
14 دی 1393

آنوشا و شله زرد نذری

عروسک نازم امسال شب یلدا بین  28 و 30 ماه صفر بود و هرسال 28 صفر مامان پروین نذر شله زرد داره طبق سالهای قبل رفتیم خونه آقاجون اینا از دیشب که ماشین بهمون زد نمیتونم راه برم کمرم و پاهام بی نهایت درد میکنه کف دو تا دستم زخم شده و کمرم به اندازه یه بشقاب کبود شده اون قسمت خورده به آینه ماشین خلاصه که رفتیم خونه آقاجون اینا دم در که رسیدیم وقتی اومدم از ماشین پیاده بشم یادمون افتاد که ساک دخملک و جا گذاشتیم و من و دخترک پیاده شدیم و بابایی بنده خدا برگشت و ساک دخملی و آورد نمی خواستم اتفاق شب گذشته رو به مامان و بابام بگم که ناراحت نشن تا رسیدیم آنوشا به نیلو گفت ماشین زدمون مامان نوش کبود شد !!! ئخملی هم پیشونیش و پاش کبود شده بود و یه پ...
29 آذر 1393

خدای مهربون به من و دخترم رحم کرد

28 آذر خاله اعظم اینا اومدن خونمون خیلی خوش گذشت آخر شب که  میخواستن برن من و آنوشا و بابایی رفتیم بدرقشون  دم ماشینشون توی کوچه وایساده بودیم داشتیم حرف میزدیم آنوشا هم تو بغلم بود که یهو یه پراید وانت با چراغ خاموش اومد سمت من و من شاید 30 ثانیه بود آنوشا رو از دست راستم داده بودم دست چپم اومد ،ماشینه اومد سمت من و من تا دیدمش خودمو جمع و جور کردم که چلوی ماشینه خورد بهم تا اومدم به خودم بجنبم آینه ماشینشم خورد بهم و تو یه لحظه من و دخترک نقش زمین شدیم فقط تو اون لحظه سر آنوشا رو محکم تو سینم فشر دادم که یه وقت سرش زمین نخوره و ماشین همچنان حرکت میکرد از صدای جیغ و داد خاله اعظم و ضربه های بابا مجید ماشین ترمز کرد و تو اون لحظه م...
29 آذر 1393