آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

23 ماهه شدی نفسم

چقدر زود 23 ماه گذشت انگار همین دیروز بود که آمدم و خبر از آمدنت دادم از زمینی شدنت... یادت می آید؟ آن روزها 47 سانت بیشتر نداشتی ... خالا شده ای یک دختر زیبا با 87 سانت قد ! شده ای یک دلربا،عزیزجان... شده ای تمام هستی ما حالا باید نوید 2 ساله شدنت را بدهم آری چیری نمانده تا آن روز باشکوه تنها یک ماه مانده است تا سالروز زمینی شدنت سالروز جدایی تو از فرشته ها خواستم بگم که : تک تک لحظه های 23 ماه برای ما پر بود از عشق از مهربانی از زندگی دختر کوچولوی من 23 ماهه شدی 23 ما...
23 دی 1393

گل نازم 22 ماهه شد

  22 ماهگرد شکفتنت مبارک شکوفه من روزها به سرعت میگذرند و تو هر روز بزرگتر و زیباتر و فهیم تر میشی گل نازم هر روز عزیز تر و دوست داشتنی تر از روز پیش آنقدر عزیز که ندینت حتی برای چند ساعت برام به اندازه یه دنیا میگذره صدایت زیباترین نغمه دنیاست و بوسیدنت به اندازه یک دنیا لذت برایم دارد آنوشای نازم واقعا فرشته کوچولوی خدایی حرف زدنت  خیلی خوبه پشت تلفن با همه صحبت میکنی میگی نانا جان (خاله نازی)عزیزم بیا خونمون با هرکس صحبت میکنی بیا خونمون و حتما بهش میگی دوست دارم دختر گلم همچنان عاشق نیلوفری و وقتی میبینیش بهش میچسبی و براش دلبری میکنی جالبه هر کار و هر ژستی هم بهت بگه میگیری هنوزم به...
28 آذر 1393

21 ماهگرد عروسکم

  آنی جون مگه میشه با تو بود و شاد نبود؟مگه میشه تو رو داشت و روزی هزار بار با در آغوش کشیدنت خدا رو شکر نکرد؟ عروسکم بهتر بگم خانم کوچولوی نازم الهی مامان فرنوش فدای تو بشه که هر روز شیرین تر و خانم تر میشی دیکه با حرف زدنات ادا و اطوارات هر روز و هر روز بیشتر عاشقتت میشم دردونه قلبم تا ابد عاشقونه دوست دارم . نازگل مامان دیگه فقط سه ماه مونده تا تولد دو سالگیت  و من کم کم شروع کردم دنبال تم تولد امسالت بگردم به نظرم 21 ماهگی نقظه عطف زندگی بچه هاست این ماه واقعا پخته تر شدی از 23 آبان کاملا جمله بندی میکنی اولین جملت این بود( بابایی پاستیل بده من )دخترکم دیگه کامل و روان صحبت میکنه خیلی ها باورشون نمیشه که تو همش...
30 آبان 1393

20 ماهگی عروسکم

20 ماهه که مادر شدم و فرشته زیبایی از فرشته های خدا تو آغوشمه 20 ماهه که فضای خونمون پر شده ار صدای دلنشین تو از عطر وجود تو 20 ماهه که خورشید زندگیمون شدی این روزها اونقدر شیرین و تو دل برو شدی که گاهی وقتها واقعا خودمو کنترل میکنم نخورمت ! هوا سرد شده و چند روزیه که بخاری روشن کردیم و اولش هی میرفتی بهش گیر میدادی تا اینکه دستت و زدی و دیدی نه واقعا داغه و بی خیالش شدی !این ژاکت نارنجی و سال 88 وقتی فربد تو دلم بود بافتم و حالا اندازت شده جیگر مامان شبها خیلی بد می خوابی نمی دونم چرا ؟هرشب ساعت 11 -11/30 می خوابی و ساعت 3 بیدار میشی گریه می کنی تا 4 همش میگی تاتی تاتی یعنی بلندشین من و راه ببرین حالا من هیچی ...
17 آبان 1393

18ماه عاشقی

دردونه ما 18 ماهه شد با 16 تا دندون و یک دنیا نمک از شیرین زبون یهات چی بگم که بی نهایت شیرینی تمام کلمات و تکرار میکنی به من میگی مامان نوش یعنی مامان فرنوش گاهی وقتها هم مامان نونا به بابا مجید میگی باباجید ،مامان فرنوش =مامان نونا ،آقاجون =آقون جون،مامان پروین=پییین جون قبلا میگفتی پمپون جین،خاله نازی=نانا نیلوفر=نینونا،امیرعلی=امیون یا املی ،عمو حسین=عمواااااا،عمو امید =میددد،خاله نرکس=ننی جون بابابزرگ=بالولا،مامان بزرگ=مالو بالاخره دندونهای نیشت هم در اومد به خاطر این دندونها خیلی اذیت شدی حدودا سه هفته بدخواب و بدغذا شده بودی روزی 4 بار هم پی پی می کردی!!!خدا رو شکر الان 16 تا مروارید خوشگل داری و فقط 4 تا...
20 مرداد 1393