آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

خدای مهربون به من و دخترم رحم کرد

1393/9/29 14:44
نویسنده : مامان فرنوش
828 بازدید
اشتراک گذاری

28 آذر خاله اعظم اینا اومدن خونمون خیلی خوش گذشت آخر شب که  میخواستن برن من و آنوشا و بابایی رفتیم بدرقشون  دم ماشینشون توی کوچه وایساده بودیم داشتیم حرف میزدیم آنوشا هم تو بغلم بود که یهو یه پراید وانت با چراغ خاموش اومد سمت من و من شاید 30 ثانیه بود آنوشا رو از دست راستم داده بودم دست چپم اومد ،ماشینه اومد سمت من و من تا دیدمش خودمو جمع و جور کردم که چلوی ماشینه خورد بهم تا اومدم به خودم بجنبم آینه ماشینشم خورد بهم و تو یه لحظه من و دخترک نقش زمین شدیم فقط تو اون لحظه سر آنوشا رو محکم تو سینم فشر دادم که یه وقت سرش زمین نخوره و ماشین همچنان حرکت میکرد از صدای جیغ و داد خاله اعظم و ضربه های بابا مجید ماشین ترمز کرد و تو اون لحظه من و دخترم کاملا زیر ماشین بودیم فقط با چرخ های عقب یک سانت فاصله داشتیم وقتی بلند شدم شوکه بودم فقط جیغغغغغغغ میزدم بچم بچم توی تاریکی کوچه صورت ماهت و دیدم و به بدنت دست کشیدم تو هم جیغ میزدی و گریه میکردی مامان نوش فرنوشم واقعا لحظات بدی بود بابامجید هراسون با راننده دعوا میکرد خاله اعظم وحشت کرده بود جیغ میزد عمو مصطفی سعی میکرد نزاره کار به درگیری فیزیکی برسه و راننده از خدا بی خبری که با چراغ خاموش به سمت ما اومده بود اصلا گردن نمیگرفت میگفت من راهنما زدم!!!راهنما برای آدم؟؟؟راهنما برای ماشین میزنن اونم ماشین پشت سری نه عابری که چلوی روت وایساده جالب بود که زن خودشم یه دختر بچه همسن و سال دخترکم بغلش بود و برخلاف شوهرش که واقعا چیزی از حیوان اونم ار نوع گاوش کم نداشت و اون ترسیده بود اونقدر وشحت کرده بودم و جیغ میزدم که همه کوچه جمع شده بودن اما مردک قبول نمیکرد که اشتباه کرده و در جواب من که گوله کوله اشک می ریختم و میگفتم اگه بچم چیزیش میشد چه خاکی به سرم می ریختم گفت خانم بچت و جمع کن!!!

و اونوقت بابامجید جوش آورد و بقیه مانع شدن که مردک کتک بخوره اما من از حرصم یه دونه محکم زدم تو سر کچلش!!!حیف شد که به 110 زنگ نزدیم وگرنه آدمش میکریم خلاصه راهی خونه شدیم که تو این بین پدر آقا گاوه هم سر و کلش پیدا شد و چند تا فحش به ما داد و گفت بچتون و جمع کنین!!! آخه بچه ای که تو بغل من بود و راننده زده به ما ما رفتیم زیر ماشینش و جمع کنیم؟؟؟مگه ما مقصریم منم وحشتناک جوش آورده بودم و وقتی از بغل وانت آقا گاوه رد شدم تمام جونم و جمع کردم تو مچ پام و تو تا ضربه زدم بهش که حرصم خالی بشه و بابا مجید گفت مردی برو شکایت کن !!! اگه میخواستم میتونستم بگم باید بریم دکتر و از نوک پا تا سر زن و بچم چکاب بشه

امدیم خونه من و دخترکم و خاله اعظم اشک می ریختیم وقتی خاله اینا رفتن دخترم تو بغل بابا مجید با گریه خوابید و من تا صبح پلک نزدم و اشک ریختم امشب شب 28 صفر بود درست 5 سال پیش همچین شبی پسرم فربد پرکشید و رفت اما اینبار خدای مهربونم تو این شب به من و دختر نازم عمر دوباره بخشید

خدایا شکرت....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)