آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

الهی بمیرم برات که دو بار اتاق عمل رفتی

1393/10/14 16:55
نویسنده : مامان فرنوش
1,098 بازدید
اشتراک گذاری

خانم کوچولوی من پنجشنبه 4 دی ماه بود که نشسته بود توی صندلی غذا و داشت سی دی خاله شادونه میدیدی و بادوم و پسته می خوردی که یهو عظسه کردی و بعدش افتادی به سرفه و بالا آوردی از یه ربع بعدش سرفه هات شروع شد پیش خودمون گفتیم گلوت زخم شده اما نشد و مرتب سرفه هات ادامه پیدا کرد و سینت هم خس خس داشت و این همزمان شد با معده درد شدید من و بستری شدنم و آندوسکوپی خلاصه دیدیم خوب نمیشی یک شنبه شب بردیمت بیمارستان کودکان دکتر شیفت گفت عکس از ریه بگیره عکس گه حاضر شد گفت ریه سمت راست پرهوایی دیده میشه فردا به دکتر متخصص ریه نشون بدین از بیمارستان برگشتیم خونه و اون شب تا صبح من و بابا مجید چشم روی هم نزاشتیم از بس استرس داشتیم صبح بردیمت بیمارستان اما دکتر نبود گفتن عصر بیاید من و تو برگشتیم خونه و بابایی رفت سرکار بعد از نهار بردمت بیمارستان کودکان و بابا مجید هم اومد وقتی برایدکتر مدرسی شرح حال دادم گفت پس رفته تو ریش وقتی صدای ریه رو گوش داد گفت 80 درصد تو ریشه باید اورژانسی بستری بشه و فردا ببریمش اتاق عمل و برونکوسکوپی بشه اشکای من از چشمام بی اختیار بارید از اتاق اومدیم بیرون حال من و بابایی خیلی بد بود بستری شدن اتاق عمل وااای نه خدای من بری یه کوچولوی یک سال و 10 ماهه همچین چیزی خیلی سخته بیمارستان جا نداشت همه بیمارستان کودکان ها رو تماس گرفتیم پرسیدیم پذیرش نمی دادند میگفتند جا نداریم با دکتر نعمتی بیمارستان آراد تماس گرفتیم که آقاجون و امیرعلی میرن پیشش گفت برونکوسکوپی کودک انجام نمیدیم این کارو برای بچه ها فقط بیمارستانهای کودکان انجام میدم و همون مرکز طبی کودکان بهترینه خلاصه بابایی دوباره رفت پیش دکتر مدرسی و دکتر گفت اصلا از اینجا خارجش نکنین و نامه داد بالاخره توی بخش کلیه دخمل نازمو بستری کردن

وقتی وارد بخش شدیم دو تا پرستار مهربون با خوشرویی ازمون استقبال کردند یکی از پرستارها شروع کرد به سوال و تکمیل کردن پرونده اونقدر حالم بد بود که اشکام میبارید بهم گفت استرس نداشته باش چیزی نیست آنوشا وقتی دید گریه میکنم گفت فرنوش گریه نکن و پرستاره گفت ااا اسم منم فرنوشه و از اینکه دخملکم کامل و بدون لکنت حرف میزد خیلی خوششون اومد بستری شدیم و هم تختی یه پسر 13 ساله بود که cp بود واقعا ناراحت کننده بود (حرف نمی زد-حرکت نداشت-حتی بلع هم نداشت)دخترکمو بردم و ازش رگ گرفتن الهی مادرش بمیره چقدر گریه کرد و همش صدام می کرد فرنوش فرنوشی الهی بمیرم کوچولوی من

بابا مجید برگشت خونه و برامون وسیله آورد و خاله نرگس برامون آورد توی بخش یه تخته نقاشی خوشگل هم برای عروسکم آورده بود که خیلی خوشش اومد دخملی از پنجشنه کاملا بی اشتها شده امشب هم به زور دو تا قاشق مرباخوری برنج خورد و ماست و گقتن از ساعت 4 صبح ناشتا باشه شبهای طولانی بیمارستان هم که تمومی نداره شب تا صبح بیدار بودم فکر کنم نیم ساعتی بیشتر خوابم نبرد دراز کشیده بودم توی تخت پیش آنوشاصبح تا چشماتو بازی کردی گفتی نناشی بتشم(نقاشی بکشم)

صبح خاله نازی اومد و قرار بود دخترکم ناشتا بمونه تا بره اتاق عمل همش میگفت مامانوش صبونه می خوام ببا بدیختی لباس اتاق عمل تنت کردیم نمیزاشتی لباستو دربیارم و مجبور شدم  با قیچی لباسی که تنت بود و پاره کنم

بالاخره ساعت 2/15 دخترکمو بردن اتاق عمل حالم خیلی بد بود گریه ها و جیغ های کوچولوم وقتی ازم جداش کردن و هیچ وقت فراموش نمیکنم من و بابایی گریه می کردیم و منتظر بودیم دکتر اومد و چیزی که دراورده بود و بهمون داد 2 تا تیکه ریز بادوم

منتظر بودیم تا بهوش بیای و بیارنت بیرون ساعت 4 بود که آوردنت بیرون و راهی بخش شدیم خاله نرگس و عمو امید و مامان و داداش خاله نرگس اومده بودن ملاقاتی و زحمت کشیده بودن و برات اساب بازی آورده بودن توی خواب ناله می کردی و خوابیدی تا ساعت 6

پرستاره شیفت اومد و گفت مامان آنوشا ،وقتی بهوش اومد بهش کم کم مایعات بده و دوباره از ساعت 4 صبح ناشتا باشه،گفتم چرا؟گفت دوباره باید بره اتاق عمل !!!دنیا روی سرم خراب شد نمی دونستم چرا هراز تا سوال اومد توی سرم زنگ زدم به بابا مجید و گفتم و گریه امونمو برید مامان هم تختی خانم خیلی خوبی بود و از شهرستان اومده بود کلی بهم دلداری داد گفت ناراحت نباش خوب میشه من چی بگم ای کاش مهدی هم خوب میشد! بابا مجید رفت پیش دکتر مدرسی و دگتر گفته بود دکتر اشجعه ای جراح کودکان گفته چون تیکه های بادوم خرد شده بوده بهتره دوباره خود شما ببینید مبادا چیزی مونده باشه بهتره که اجازه بدین دوباره ببریمش که خدای نکرده جیزی باقی نمونده باشه  وقتی بیدار شدی اونقدر گرسنه بودی که یه موز خوردی اون شب هم با استرس گذشت

صبح ساعت 7 صبح بابابزرگ اومد بیمارستان آخه من و بابایی تصمیم گرفتیم به مامان باباهامون نگیم که استرس نکشن بندگان خدا ،بابابزرگ فهمیده بود و با استرس و گریه وارد شد فکر می کرد جراحی باز بوده بیدار شدی و بهش گفتی بابالو ببین اوف شدم و سرم دستت و نشون دادی باز هم ناشتا بودی بردمت توی اتاق بازی و کمی بازی کردی یه دوست پیدا کرده بودی به نام سلاله و باهاش بازی کردی  بابا مجید اومد بالا و باهم لباس اتاق عمل و تنت کردیم و یه خانم دانشجو هم که اومده بود عیادت بچه ها اینقدر ازت خوشش اومد بهت یه خرس کوچولوی خوشگل هدیه داد ساعت 120/30 رفتیم سمت اتاق عمل و همون آقای دیروزی گرفتت و بردت و باز هم گریه های من و دخملی اینبار خیلی زود تموم شد و بیهوشی خیلی کم بود وقتی بهوش اومدی صدات و میشنیدم همش صدام می کردی فرنوشمو می خوام آوردنت و دادنت بغلم و خوابیدی و بردیمت توی بخش و اون شب کلی بخشوریختی بهم همش میگفتی از تهت بریم پایین و راه بریم  فرنوش راه بریم و بابایی شب برامون شام جوجه آورد و خوردیم و به زحمت شب خوابومندمت و من هم بد از سه شب 4 ساعت خوابیدم صبح بابابیی اومد و از بس شیطونی میکردی خانم پرستار شیفت اجازه داد که همراه بابا مجید بری پارک توی حیاط

بالاخره دکتر اومد و برات دو تا اسپری نوشت و مرخص شدیم پرستارها بهت میگفتن آنوشا چی خوردی اینطوری شدی ؟میگفتی باندوم (بادوم)

به این ترتیب 9و 10 دی ماه برای من و تو و بابایی پر استرس ترین روزهای زندگیمون شد

اومدیم خونه و بریمت حمام و تو یه عالمه گریه کردی و بعدش نهار خوردی و خوابیدی شب هم خاله نرگس زحمت کشیده بود شام درست کرده بود و برامون آوردن

خدای مهربونم شکرت که دختر کوچولومون سالمه

خدای شکرت که مواظب فرشته های کوچولوت هستی

چقدر این جند روز بد و پر از استرس بود دخملم 800 گرم وزن کم کرد و خودمم 4 کیلو تو این 3 شبی که بیمارستان بودم کوچولوهای مریض زیادی دیدم فرشته های نازی که روی تخت های بیمارستان بودن و منتظر بودن که به اذن خدای یکتا شفا بگیرن دلم برای فرشته های پاک و معصوم و مادرای مهربون و صبورشون آإتیش می گرفت مادری که 3 ماه بود همراه علی کوچیکش بیمارستان بود و مریضی کوچولوش و نمی قهمیدن آإخر سر مرخص شد و گفتن آزمایشها رو میفرستیم آلمان ،مادری که پشت در اتاق عمل گریه می کرد و پسرکش مشکل مقعد داشت و 6 ساعت توی اتاق عمل بود و مادری که میگفت زینب 8 ماهم تا حالا 4 بار عمل شده

خدایا به تمام فرشته های پاک و معصومت لباس عافیت بپوشان

خدایا شکرت که کوچولوی سالم و باهوشی بهمون هدیه دادی خدایا میلیارداها بار شکر

دکتر مسیحا دستیار دکتر مدرسی اسمت و گذاشته بود دختر بادومی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)