آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

الهی بمیرم برات که دو بار اتاق عمل رفتی

خانم کوچولوی من پنجشنبه 4 دی ماه بود که نشسته بود توی صندلی غذا و داشت سی دی خاله شادونه میدیدی و بادوم و پسته می خوردی که یهو عظسه کردی و بعدش افتادی به سرفه و بالا آوردی از یه ربع بعدش سرفه هات شروع شد پیش خودمون گفتیم گلوت زخم شده اما نشد و مرتب سرفه هات ادامه پیدا کرد و سینت هم خس خس داشت و این همزمان شد با معده درد شدید من و بستری شدنم و آندوسکوپی خلاصه دیدیم خوب نمیشی یک شنبه شب بردیمت بیمارستان کودکان دکتر شیفت گفت عکس از ریه بگیره عکس گه حاضر شد گفت ریه سمت راست پرهوایی دیده میشه فردا به دکتر متخصص ریه نشون بدین از بیمارستان برگشتیم خونه و اون شب تا صبح من و بابا مجید چشم روی هم نزاشتیم از بس استرس داشتیم صبح بردیمت بیمارستان اما دکت...
14 دی 1393

خدای مهربون به من و دخترم رحم کرد

28 آذر خاله اعظم اینا اومدن خونمون خیلی خوش گذشت آخر شب که  میخواستن برن من و آنوشا و بابایی رفتیم بدرقشون  دم ماشینشون توی کوچه وایساده بودیم داشتیم حرف میزدیم آنوشا هم تو بغلم بود که یهو یه پراید وانت با چراغ خاموش اومد سمت من و من شاید 30 ثانیه بود آنوشا رو از دست راستم داده بودم دست چپم اومد ،ماشینه اومد سمت من و من تا دیدمش خودمو جمع و جور کردم که چلوی ماشینه خورد بهم تا اومدم به خودم بجنبم آینه ماشینشم خورد بهم و تو یه لحظه من و دخترک نقش زمین شدیم فقط تو اون لحظه سر آنوشا رو محکم تو سینم فشر دادم که یه وقت سرش زمین نخوره و ماشین همچنان حرکت میکرد از صدای جیغ و داد خاله اعظم و ضربه های بابا مجید ماشین ترمز کرد و تو اون لحظه م...
29 آذر 1393

بای بای پستونک و بای بای شیرخشک

پنجشنبه 23 مرداد به خاطر تبت بردمت پیش دکترت و دکتر وقتی معاینه کرد گفت ویروسیه و گوشش هم عفونت داره این دفعه دومی بود که تو این چند ماه اخیر عفونت گوش می گرفتی دکتر گفت یه علتش مکیدن پستونکه و بعدش گفت آنوشا خانم شا بزرگ شدی دیگه پستونک نخور دخترکم تو این چند روزم به خاطر درد مریضیش خیلی کم پستونکش  و می خورد از عصر اون روز که خواستی بخوابی دیگه پستونک نگرفتی و اینجوری شد که بای بای پستونک شد !!!خیلی راحت و بدون دردسر شنبه 25 مرداد هم به توصیه دکترت که گفت احتیاجی به شیرخشک نداره دیگه فقط شیرپاستوریزه خوردی جالبه که خیلی هم دوس داری البته از 13 ماهگی روزی یه بار شیر پاستوریزه می خوردی و الانم دیگه بای بای شیرخشک شد(تا سه ماهگی ...
1 شهريور 1393

جریانات واکسن 18 ماهگی

صبح روز 21 مرداد میخواستم برای واکسن 18 ماهگی ببرمت مرکز بهداشت اما نشد چون مهمون داشتم ظهرش غذا نخوردی و بدنت داغ شد ای وااااای بازم مریضی تب داشتی و اصلا هم پائین نمی اومد دو بار دکتر بدیمت اما اصلا فایده نداشت تا چهار روز تمام تب داشتی و هیچی هم نمی خوردی روز پنجم تبت کاملا قطع شده بود و دیگه دارو نمی خوردی که دیدم تمام بدنت شده کهیر با دکترت تماس گرفتم گفت مربوط به همون ویروسه الهی بمیرم خیلی اذیت شدی بدن کوچولوت می خارید و بی تابی می کردی یک شنبه 26 مرداد جشن ده روزگی علی کوچولو بود خیلی دختر خوبی بودی دخملی که آماده شده بره جشن علی کوچولو سه شنبه 28 مرداد همراه خاله نازی و نیلو وامیرعلی رفتیم مرکز بهداشت و اول چ...
31 مرداد 1393

علی کوچولو خوش اومدی

امروز یعنی 17 مرداد 93 علی کوچولو پسر عموی آنوشا گلی به دنیا اومد عزیز دلم خیلی مموشیه عصر همراه بابا مجید و دخملی رفتیم بیمارستان تا نی نی و ببینیم به بابا مجید گفته بودم پیرهن آنی و بکن تنش بابایی یادش رفته بود شورتتم تنت کنه اینطوری بود که ما توی بیمارستان متوجه شدیم دخترکمون  پیرهن تنشه شورت نداره خدا رو شکر که پمپرز داشتی ها !!! واکنش آنوشا خیلی جالب بود اولش نگران زن عموش بود با نگرانی  میگفت ننی جون(نرگس جون) بعدش که علی کوچولو گریه کرد ناراحت شد فکر کرد کسی اذیتش کرد دست کوچولو و تپلیش و گرفته بود جلوی صورتش و گریه سر داد  و میگفت نه نه توتویی نه (نه علی نه علی)منظورش این بود که گریه نکن ...
17 مرداد 1393

دخملی عاشق عینکه

دخملی عاشق عینکه به قول خودش نک  منتظره یه عینک پیدا کنه تا دمار از روزگارش دربباره روزی دو سه بار عینک بابا مجید و از چشمش برمیداره و تا ببینه عینکشو جایی گذاشته میدوه میره سراغ عینک حالا کی عینک بیچاره شهید میشه هنوز معلوم نیست!!!   ...
29 تير 1393