سومین سفر اصفهان خانم کوچولو

روز پنجشنبه 20 آذر سه تایی راهی اصفهان خونه دایی جون شدیم صبح زود بیدار شدیم شب قبل آمادت کردم که صبح بیدار نشی اما اینقدر ذوق داشتی بیدار شدی و تا نزدیکی های قم بیدار بودی کلا تو مسیر 40 دقیقه خوابیدی اونم با رحمت فراون و تکون دادن و وعده دادن وقتی رسیدیم خیلی خوشحال بودی و حسابی با آرش و نیما بازی کردی دایی جون کاسکو داره  اسکمش سلطانه خیلی ازش خوشت اومده بود نیما هم یه هاپو  داره اسمش هپی میگفتی بریم تو حیاط هپی ببینیم یه شب شام رفتیم خونه عمو بزرگه مامان و حسابی برای همه دلبری کردی و ازت فیلم گرفتن عموعبداله مامان و اینطوری صدا میکردی عمداله (ترکیبی از عمو و عبداله)خاله بهنوش کلی چلوندت سر شام یه دونه آرش و زدی و آرشی ناراحت شد اما بخشیدت مرد کوچولو میگفت لپ های آنوشا مزه زردآلو میده روز بعدش رفتیم پل خواجو و نهار بیرون خوردیم و عصر هم تو و آرش و بردیم خانه کودک و حسابی بازی کردین و بعدش غرغر و گریه و میگفتی دندونم دندون آسیا داری درمیاری اذیتت میکنه حلاصه بهراد رفت برات شیاف گرفت و بعدش بهتر شدی اما همش تو این چند روز آویزون بابامجید بودی و هی صدا کردی مجیدممممممم مجیددددد و این کارت برا همه حالب بود شنبه 22 آذر هم برگشتیم تو راه برگشت هم  دوبار بابا مجبد و مجبور کردی ماشین و بزنه کنار و بیاد بغلت کنه دخترک بابایی من نهار هم مجتمع مهتاب خوردیم و برگتیم خونه تا رسیدیم حالت بهم خورد و منم معده دردم برگشت چند وقتی که معده درد خیلی اذیتم میکنه

آنوشا و آرش با عروسکاشون اسم عروسک آنوشا علی و برای آرش علی بیسکوبیتی و علی کیکی!!!

تو راه برگشت

اینجا هم خونه عمواینا کلاه علی اوچولوت و سرت گذاشتی