آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

17 ماهگی خانم طلا

نازپری من 17 ماهگیت مبارک روزها مثل برق و باد سپری میشن اینقدر زود داری بزرگ  میشی که گاهی دلم می گیره دوم تیرماه عمو محمود و همیلا هم از کانادا اوومدن و خلاصه مهمون بازی ها شروع شد تو عاشق هلیا شذی خیلی بامزه صداش میکنی هیاااااااااااا و عمو محممودم خیلی دوست داری و همش صداش مسزی محمووووووو عمو هم حسابی می چلوندت یه عالمه سوغاتی هم گرفتی یه پیرهن عروس هم برات آوردن که عاشقش شدی میکنی تنت و برامون نانای میگنی بعدشم حاضر نمیشی درش بیاری ازت سوال میکنم محمود کجا بردت؟میگی تاب پاک یعنی رتیم پارک تاب بازی کردم  میگم خاله زهرا برات چی آورده لباس تنت و نشون میدی میگی این میگم خوشگله میگی به به به رابطت با خاله نرگس خیلی خوبه خی...
23 تير 1393

16 ماهگرد آنوشا

یک ماه دیگه گذشت و دخملک نازپری مامان وارد 17 ماه زندگیش شد از کارهای جدیدت بگم که خیلی خانم و فهمیده شدی ده روزی میشه که وقتی برای تعویض پوشک به دستشویی میریم و پوشکت و باز میکنم تا میگم آنی جیش کن جیش میکنی و برای خودت دست میزنی جالبه که همشه هم جیش داری !!!ا چهارده تا مروارید خوشگل داری 4 تا بالا 4 تا پائین و 4 تا دندون کرسی و 2 تا نیش فک بالا از اون شبی که دستت در رفت و دکتر جا انداخت تا میگم آنوش دکتر چکار کرد دستت و فشار میدی میگی اه اه 4 تا رنگ و میشناسی سبز-زرد-قرمز-آبی 15 خداد برای اولیین بار من و بابایی بدون شما رفتیم خرید شما رو گذاشتیم خونه خاله نازی ولی همش حس بدی داشتیم دلمون برات خیلی تنگ شده بود همش&n...
20 خرداد 1393

برگ گلم 15 ماهگیت مبارک

عروسک 15 ماهه من اونقدر شیرین و تو دلبرو شدی که دلم می خواد خودم درسته قورتت بدم دقیقا روز 15 ماهگیت رفتیم مشهد و واقعا خانم بودی  کوچولوی من از کارهای جدیدت بگم که ماشالله خیلی پیشرفت کردی و خیلی هم شیرین زبون شدی به من میگی مامان جووووووون با این تلفظ مان جوووووووووون به بابا مجید میگی باجوووووووووون الان 12 تا مروارید خوشگل داری 4 تا بالا +4 تا پائین+4 تا آسیاب بهت میگم آنی جون بشین جیش کن و شما الک یفیگور جیش کردن میگیری و میگی جیشششششششششش میگم انگشتات کو و شما انگشتاتو باز و بسته میکنی به بینی میگی بیم بیم و نشون می دی هر وقت گردنبد کردنت باشه فوری میندازی پیشتت که نخوریش برای ما هم این کار...
24 ارديبهشت 1393

عروسک 14 ماهه من

  خانم طلا به همین زودی 14 ماهه ش که شدی 14 ماهه که مونسم شدی برام دلبری میکنی و تمام زندگی من و بابایی شدی دلبرکم کم کم داری زبون باز میکنی خیلی از کلمات و میگی ولی معمولا یه بار میگی دیگه نمیگی تا چند روز دیگه  خوابیده= آبیده جوجو اینجاست=دودو اینااااااا ساعت=دینگ دینگ میگم خانم خوشگله اسم شما چیه؟میگی آآآآآآآآآآآآنی میگم ساعت چنده دخترم؟نگاه میکنی به دستت میگی ده عاشق دوغی به دوغ میگی دوخ هرسوالی بپرسم میگی نه قربون نه گفتنت بشم آخه میگم مامان و دوست داری؟میگی نننننننه میگم آنی جون مامان و چند تا دوست داری میگی ده تا میگم عزیز مامان کیه؟میگی من من میگم عشق مامان کیه؟میگی من من ...
31 فروردين 1393

شاپرکم 13 ماهگیت مبارک

شاپرکم13 ماه زمینی شدنت مبارک عزیز مامان  13 ماهه که من افتخار اینو داشتم که مادر تو باشم فرشته کوچولوی دوست داشتنی ممنونم که این همه خانم و شیرینی دخملکم حسابی شیطون تر شده کماکان عاشق نانای کردنه نانایش خیلی هم پیشرفت کرده دستاشو میچرخونه و پای راستشم میزاره جلو و سرشم تکون میده عاشق آهنگ چه احساس شیرینی دارم شهیاد شده از پله ها بالا و پائین میره از مبل نمیتونه بالا بره اما بلده پائین بیاد یکم توجهت به اسباب بازی ها بیشتر شده روزی چند یار سبد اسباب بازیت و میاری خالی میکنی و گاهی هم باهاشون مشغول میشی به تمام عروسک های کمدت چه از نوع نی نی چه از نوع پولیشی میگی بع بع یه عروسک داری که شعر میخونه دامن من چین چینی...
25 اسفند 1392