آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

عروسک 14 ماهه من

1393/1/31 1:48
نویسنده : مامان فرنوش
798 بازدید
اشتراک گذاری

 

خانم طلا به همین زودی 14 ماهه ش که شدی 14 ماهه که مونسم شدی برام دلبری میکنی و تمام زندگی من و بابایی شدی

دلبرکم کم کم داری زبون باز میکنی خیلی از کلمات و میگی ولی معمولا یه بار میگی دیگه نمیگی تا چند روز دیگه

 خوابیده= آبیده

جوجو اینجاست=دودو اینااااااا

ساعت=دینگ دینگ

میگم خانم خوشگله اسم شما چیه؟میگی آآآآآآآآآآآآنی

میگم ساعت چنده دخترم؟نگاه میکنی به دستت میگی ده

عاشق دوغی به دوغ میگی دوخ

هرسوالی بپرسم میگی نه قربون نه گفتنت بشم آخه

میگم مامان و دوست داری؟میگی نننننننه

میگم آنی جون مامان و چند تا دوست داری میگی ده تا

میگم عزیز مامان کیه؟میگی من من

میگم عشق مامان کیه؟میگی من من

میگم عزیز بابا کیه؟میگی مامااااااااااان خخخخخخخخخ ای وروجک

به چوب شور میگی دوب دوب

خوراکی که میدم دستت میگی بوخو بوخو یعنی بخور

به عمه میگی ممه خوب شد عمه نداری ها !!!

میگم آقا خروسه چی میگه؟شما میگی قو

میگم جوجه چی میگه؟میگی دیک دیک

میگم دخترم کار بد نکنی ها شما سرت و به علامت تائید تکون میدی و میگی دش یعنی چشم ای جونم مامان

الان 11 تا مروارید سفید خوشگل تو دهنت کوچولوت داری الهی بمیرم برات که چقدر سختی میکشی وقتب دندون درمیاری با هر یه دندونت آبریزش بینی و سرفه داری جوری که تبدیل به خلط میشه و تا آنتی بیوتیک نخوری خوب نمیشی بمیرم برات خانم کوچولو

علاقه داری که مسواک بزنی

تا چند روز پیش روزی 100 بار میرفتی میزدی به شیشه بوفه هر چی میگفتم ول کن نبودی توی عید بابا مجید چند باری زد رو دستت و گفت نکن خطر داره الان دیگه نمیکنی الهی بمیرم میموندی دستت و نشونم میدادی میگفتی مامااااااااااااا ده ده آخه دخترم خطرناکه اگه زبونم لال اون شیشه بشکنه چه خاکی به سرم بریزم!!!

عاشق پرنده ها و پیشی هستی وقتی میبینی میخوای از تو بغل یا کالسکه دربیای بری دنبالشون

دوباره به بی بی انیشتن علاقه مند شدی و خیلی با دقت نگاه میکنی سی دی های خاله ستاره رو هم دوست داری

سیب زمینی سرخ کرده که برات درست میکنم و خیلی دوست داری مثل موش میخوری نون هم خیلی دوست داری همچنین دوغ

خیار خیلی دوست داری هرچقدر بخوری بازم دنبالش میگردی هندونه هم دوست داری اما ملون نمی خوری بدت میاد

یادگرفتی با نی آب و دوغ و آب میوه میخوری خیلی بهت مزه میده برای خودت دست میزنی

عزیز 14 ماهه من به سیم های وسایل برقی خیلی علاقه داری و میدونی باید دوشاخه رو به پریز زد و سعی میکنی چراغ خواب و روشن کنی ،دوست نداری خونه جمع باشه تا اسباب بازی هات و جمع میکنم میای و سبدشو خالی میکنی روی زمین !!!آقاجون به مناسبت 14 ماهگیت برات لگو خریده خیلی خوشت اومده همش میرفتی آقاجون و بوس میکردی و براش بوس میفرستادی برات یه خونه کوچولو درست کرده بود یه مربع 60 در 60 میشستی توش بعدش بلند میشدی دور میزدی میخندیدی دوباره میشستی

خانم کوچولوی من روزی 10 بار میری از تو کشو دستمال میاری و برام گردگیری میکنی وقتی لباسهات و عوض میکنم لباس کثیفت و میبری میزاری پیش ماشین لباسشویی

وقتی بابا مجید نماز میخونه تو هم قامت میبندی و الله اکبر میکنی عاشق سجده رفتنتم یهو میری پائین ای جونم به فدات

یادگرفت حلقه های هوشت و میندازی دور استوانه و برای خودت دست میزنی

شدیدا دردری شدی و یه جورایی مامان و بابت ددر رفتن اذیت میکنی میری دمپایی هات و میاری میپوشی البته لنگه به لنگه بعدش میری با پا میکوبی به در و میگی ددر ددر

تا از دم سوپر سرکوچه رد میشیم برای علی آقا بوس میفرستی وقتی میریم خرید میری بغلش و بهش میگی نوم نوم علی آقا هم همیشه بهت رنگارنگ میده و تو ذوق میکنی

 دختر نازم هر جای خانه باشی با چشمانت مرا جستجو میکنی و به سمتم میدوی ...عاشق وقتی هستم که صورتم رو  میبوسی و ناز میکنی .....میپرستمت و غرق در مادر شدن میشوم.....در عاشقی کردن .....عاشق شدن

وقتی میریم پارک خیلی خوشحال میشی و از سرسره خیلی خوشت میاد اما از تاب نه میخوای تاب و تکون بدی و تاب تاب بخونی

عاشق جوجه هستی حیف که حیاط نداریم وگرنه برات میخریدم یه ربعی وایمیسی نگاهشون میکنی و براشون دیک دیک میکنی

١٩ فروردین برای چکاب 14 ماهگی رفتیم دکتر آقای دکتر خیلی راضی بود و فقط توی جواب آزمایشت یکم کمبود آهن داشتی که دکتر داروهات و عوض کرد شربت زینک پلاس داد و قطره آیرویت

وزن :700/11       قد :80 سانیمتر

(بگو ماشالله)...

کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم... او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم... او می خندد و من از شوق ِ حضورش اشک می ریزم... او آرام در آغوشم آرام می گيرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم... او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند... او بازی می کند... کودکانه... می پرد، حرف می زند...به زباني كه كسي جز من نميفهمدش.......و طبیعت را حس می کند! خدا را می بوید! و من... کودکانه... در سایه بزرگیش پنهان می شوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم!

آنوشا و دوست کوچولوش دیانا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

تینا
31 فروردین 93 23:30
مدتی بود نتونستم بیام و این دختر نازو ببینم.دلم خیلی براتون تنگ شده بود. فرنوش جون... یعنی من عاشق این دختر خوشگلم روز به روز داره خوشگل تر میشه . خیلی مامانیه وای که از دیدن عروسکت سیر نمیشم
مامان فرنوش
پاسخ
تینا جون لطف داری عزیزم فداتشم ممنونم
آنوشا كوچولو
4 اردیبهشت 93 10:28
14 ماهگيت مبارک ببخش دير شد عزيزم هر كار كردم رمز رو وارد نميکنه الان با موبايل خواهرم بازش کرد راستی شما 2 تا وروجکا خيلی شبيه همين آنوشا هم عمه نداره 4 تا عمو داره خدا حافظت باشه عزيزم
مامان فرنوش
پاسخ
مرسی خاله جون ههههههههههه بهتر که عمه ندارن
فرنوش2
9 اردیبهشت 93 17:14
الهی نازشو برم که دیک دیک میکنه!!! عاشق اون عکس آخر شدم، همه واسه استایل بدنش هم اینکه حین فوضولی دستگیر شده!!! خخخخخخ هزار ماشالله بهش باشه که قد کشیده و خانوم شده... طلا طلای من
مامان فرنوش
پاسخ
خخخخخخخخ مرسی خاله جون میبنی چه بلاچه ای شده؟