آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

عیدانه

1393/1/15 1:11
نویسنده : مامان فرنوش
246 بازدید
اشتراک گذاری

 

(دخملی در حال بوس فرستادن برای همه خاله جون ها)

به همین زودی تعطیلات عید هم تموم شد امسال عید واقعا عالی بود نمیدونم چرا اما یه حس ناب و تکرار نشدنی داشت که مطمنم بزرگترین علتش وجود تو بود فرشته کوچولوی دوست داشتنی

عاشقتم مامانی اینقدر خانم و دلبر شدی که هرجا میریم همه رو شیفته خودت میکنی

بیشتر عید مشغول عیددیدنی بودیم روز دوم هید که خونه عمه بابایی رفتیم خیلی شیطونی کردی طوری که آخر سر تمام وسایل پذیرایی و بابامجید جمع کرد!!!عمه موهای فرفری تو رو دیده بود میگفت ای جونم به من رفته ،هرجا میرفتیم به کسی بوس نمیدادی بغلشونم نمیرفتی فقط نمک میریختی چند روزی هم گردش رفتیم روز دوم عید رفتیم سرزمین عجایب برخلاف تصورم اصلا خوشت نیومد و حاضر نمیشدی با هیچی بازی کنی فقط میخواستی بچسبی به من

 

 

 

 

 

پنجم فروردین رفتیم بازار بزرگ و یه عالمه شیطونی کردی جوجه هم دیدی و ذوق کردی میگفتی جیده یعنی جوجه

هشتم فرودین رفتیم پارک چیتگر خیلی خوش گذشت نهار شما رو هم برده بودیم نهارت و خوردی و بعدش نمیزاشتی ما نهار بخوریم همش میخواستی راه بری و شیطونی کنی اون روز برای اولین بار سرسره سوار شدی خیلی خوش اومد میگفتی سووووووررررررر بعدش رفتیم هایپراستار و بای خودت چرخ سواری کردی و کیف کردی دم صندوق دیدم قیافت خیلی دیدنی شده یه دونه از دنت ها رو با انگشتت سوراخ کرده بودی و تمام خریدهامونو دنتی کرده بودی !!!

 

 

 

 

 

 

 

از 10 تا 13 رفتیم ساوه خونه دایی های بابا مجید حسابی خوش گذشت دختر دایی بابا مجید یه نی نی داشت اسمش آروین و 11 روز از شما بزرگتره طفلکی خیلی مظلوم بود چون هنوز راه نمیرفت بهش زور میگفتی و موهاشم فشن کرده بودن که برای شما جالب بود و موهاشم می کشیدی !!!یه نی نی 20 روزه هم بود تا من بغلش میکردم ناراحت میشدی اولش فکر میکردی عروسکه اما وقتی دیدی گریه میکنه تعجب کردی

روز 12 بالاخره شیشه شیرت و دستت گرفتی هورااااااااااااا

شب سیزده بدر رفتیم خونه دایی کوچیکه بابایی خوابیدیم بابابزرگ خواب بود نگاه کردی دیدی خوابیده گفتی آبیده

 

روز سیزده بدر هم عالی بود رفتیم ویلای عمو مامان بزرگ و دایی بابا مجید شما دنبال مرغ و خروس ها میکردی و همش میگفتی دودو منظورت جوجو بود میگفتی دودو اینا یعنی جوجو اینجاست قبل از نهار زیر کرسی خوابیدی بتا چشمات و باز کردی گفتی دودو بعد از نهار رفتیم سمت رودخونه هوا سرد بود و باد می اومد من هم یه عالمه تو رو پوشونده بودم دلت میخواست بری تو آب بازی کنی تا رودخونه رو دیدی گفتی باب باب یعنی آب

خلاصه اینکه عید خیلی خوبی بود و شما در کل خانم بودی و ٥٢٠ تومن هم عیدی گرفتی +یه موتور

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آنوشا کوچولو
4 اردیبهشت 93 10:48
شاد و سالم باشين
مامان فرنوش
پاسخ
همچنین خاله سارا جونم