آنوشا کوچولو آنوشا کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

آنوشا فرشته کوچولوی خونه ما

آنوشا در آستانه یک سالگی

1392/11/17 0:29
نویسنده : مامان فرنوش
263 بازدید
اشتراک گذاری

ناز نازی مامان خیلی خانم شدی این روزها فوق العاده دلبری میکنی صبح ها که بیدار میشی میای سرت و میزاری رو سینه من و خودت و برام لوس میکنی گاهی وقتها بوسم میکنی پستونکت و بهم تعارف میکنی و منم حسابی می چلونمت

 

عسلی مامان باورم نمیشه داری یک ساله میشی ،خانمی دیگه نی نی نیستی خیلی خانم شدی صدای حیونها رو در میاری مثل صدای بببی -گاو-پیشی-جوجه

فکر کنم اگه یه کیلومتر شمار بهت وصل کنم آخر شب ببینیم 3 کیلومتر راه رفتی آخه وقتی که بیداری حتی یه لحظه هم روی زمین نمیشینی همش داری راه میری و جدیدا هم راه میری و میگی دنگ دنگ نمی دونم منظورت چیه

 

منتظر یه آهنگی تا صدای آهنگ بشنوی بلند میشی یه دستت و می جرخونی با اون یکی دست بشگن می زنی و می چرخی (دستات و می گیری پشت سرت و می چرخی) با دهنت هم صدا در میاری و سرتم تکون تکون میدی قربونت بشم قرتی خانم عاشقتم بخدا،پریشب توی تاکسی می رقصیدی!!!

نمی دونم دق کردن و از کجا یاد گرفتی همش دق مکینی و من خیلی ناراحت میشم همسایه بالایی یعنی امیرعلی کوچولو بابابزرگش فوت کرده و چون مامانش خیلی تنهاست و حوصله نداره 2 روزی اومد پائین پیش ما تو هم همش حسودیت میشد تا به ماشینت دست میزد میگفتی من من قربونت بشم مامان که حس مالکیت داری خیلی هم هولش می دادی امیرعلی می اومد میگفت خاله آشااااا من دعبا یعنی خاله آنوشا من و دعوا میکنه دقش می کردی ولی خیلی هم دوسش داری تا می بینیش ذوق مکینی اگه بابا مجید بغلش می کرد خیلی طوفانی میشدی خلاصه یه ماجرایی داشتیم با شما دو تا وروجک اما خوبیش این بود که هر دوتون به هوای هم غذا می خوردین دهنتون باز میشد و من ذوق میکردم اما واقعا 2 تا بچه داشتن خیلی سخته واقعا انرژی آدم و می گیرین وقتی خیلی شیطونی می کردین یاد دوست خوبم مامان ارمیا و ایلمان افتادم خخخخخخخخخخخ

 

هفته پیش رفته بودیم خونه آقاجون اینا آقاجون گفتن آنوشا دق نکنی ها حالا تا ازت بپرسیم آنی آقجون چی گفت؟یکی میزنی به سینت و میگی دق نه نه نه نه

از روز 11 ماهگیت دیگه غذات و خیلی کم میکس میکنم با انگشت های کوچولوت نون و بیسکوبیت وسیب زمینی سرخ شده برمیداری و مثل یه جوجه می خوری عاشق ماست و دوغ و دنت وانیلی هستی

اول بهمن برای اولین بار بردمت دندون پزشکی آخه الان 4 تا مروارید خوشگل داری 3 تا بالا و یکی پائین این دندون پائین انگاری داره کج درمیاد منم خیلی ناراحت بودم  دکتر از وقتی من کوچولو بودم پیششون میرفتم خیلی خوشحال شدن و خیلی هم خندییدن که یه مامان با یه نی نی 4 دندونی رفته دندون پرشکی خلاصه یه عالمه توصیه کردن و بعدش رفیتم گردش شما هم که همش میگفتی من و بزار زمین راه برم

تلفن خودت و که خراب کرده بودی تلفن خونه رو هم خراب کردی دیگه شماره نمی ندازه

از جارو شارژی میترسی و تا می بینیش صداش و در میاری میگه اووووووووووووو وً

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان تینا
4 بهمن 92 16:35
پیشاپیش تولد فرشته کوچولوتون رو تبریک میگم وبراش آرزوی سلامت و سعادت دارم
مامان فرنوش
پاسخ
ممنونمم مهربونم
مامان ارمیا و ایلمان
5 بهمن 92 10:30
من اون جیگرتو می خورم با اون چادر سر کردنت خانم قزی. لپ قرمزی.
آنوشا کوچولو
5 بهمن 92 13:58
خیلی نانازی خانوم خانوما اون عکسی که سیب توی دستته خیلی ناز سیب میخوری
فرنوش2
5 بهمن 92 18:16
حسود کوچولو ) خیلی ببوسش
ملوس
5 بهمن 92 19:43
نمک خاله!
مامان گیسو جون
6 بهمن 92 2:11
ای جونمممممممممم من فدای اون دندونات بشم عشق من چه جالب هر چی که تلفنی می شنوم اینجا تصویری می بینم بچلونش