آنوشا در سومین عروسی زندگیش
13 شهریور عروسی پسر عموم بود شب قبلش تا صبح دخترک گریه گرد جون سرما خورده بود و بینیش کیپ بود همش روی سینه مامان و بابا خوابید و نزاشت ما بخوابیم و بی خوابی باعث سردردم شده بود بالاخره صبح شد و بعد از صبحانه رفتیم خونه مامان پروین اینا تا من و خاله نازی و نیلو و بهرخ جون بریم آرایشگاه نهارت و دادم و رفتیم حسابی بابا مجید و اذیت کرده بودی و تو بغلش راهت برده بود تا نیم ساعت بخوابی وقتی برگشتم حاضر شدیم و تو هم حاضر کردم و برات لاک زدم و به همراه دایی و بهرخ جون و آرش و نیما رفتیم آتلیه و یه سری عکس انداختیم ولی زیاد همکاری نکردی و بی حوصله بوی و راهی رودهن شدیم توی راه خوابیدی از وقتی رسیدیم اون وسط رقصیدی و شیطونی کردی و خیلی هم علاقه داشتی به جایگاه عروس و داماد تا نبودن میرفتی سرجاشون و از خودت پذیرایی می کردی اونم فقط با خیار!!!یعنی هر چی عکس ازمون گرفتن که تو هم توش حضور داری یا فقط من و تو توش یه خیار دستته!!!آهان تا یادم نرفته برات بنویسم که توی عروسی دوست خوبم مونا جون هم بود از دوم دبیرستان با هم بودیم و داشنگاه یعنی از سال 1377 و اینکه معلم کلاس اول من و نیلو هم بودند وای که نمیدونی از دیدن خانم عین آبای چقدر ذوق کردم و وقتی تو رو دید تاکید کرد که فتوکپی برابره اصله !!!! و با هم عکس هم گرفتیم شام هم نخوردی و شیر خوردی و تا از سالن اومدیم بیرون و خداحافظی کردیم خوابت برد و دیگه از بقیه عروسی چیزی متوجه نشدی
مامان قربون این موهای فرفر خوشگلت بشه
دو تا عکس آخر برای پاتختیه