در آستانه تولد کودکی هستم
در آستانه تولد کودکی هستم که نمیدانم مرا از خودم دور میکند یا به خودم نزدیکتر
احساس میکنم در حال بالا رفتن از پله ها در میان راه مانده ام.
نمیدانم کدام تپشش در کجای این جهان بزرگ و در چه زمانی به عاشقانه ها دعوتش خواهد کرد و آیا مرا در تک تک تپش هایش به یاد خواهد داشت؟
دستهای کوچکی درونم رشد میکنند که نمیدانم تا کدام صفحه زندگی ام دست مرا خواهند گرفت و آیا میشود در لا به لای انگشتهایش نشانی از نوازشهایم را دید؟
نمیدانم پاهای کوچکی که در درونم قد میکشند پا به کدام جاده خواهند گذاشت و کدام مسیر را برای کودکم برمی گزینند؟
نمیدانم هایم بیش از آنند که قلبم آرام بگیرد....
تنها چیزی که میدانم و آرامم میکند این است که دوستش دارم آنقدر که شاید بتوانم خودم را فراموش کنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی