خانم طلای من مامانی و ببخش که ناخواسته اذیتت کردم و باعث شدم درد بکشی 31/2/93 رفتیم خونه بابابزرگ قبل از شام اینقدر خوشمزه بازی درآوردی که همه دلشون می خواست قورتت بدن منم یهو جو زده شدم تو رو بلند کردم گذاشتم رو دوشم داشتم می چرخوندمت که دست راستت و از دستم کشیدی منم محکم گرفتمش و دست کوچولوت یه صدایی داد و شروع کردی به گریه و همش میگفتی دست دست الهی مامان برات بمیره هرکاریت میکردیم بازم گریه می کردی میگفتی دست همه رفتن شام بخورن و منم گذاشتمت روی پام و تکونت دادم خوابت برد اما بازم تا انگشت زدم به دستت شروع کردی به جیغ گریه و دست دست درد از همون لحظه اول من گفتم دستش یه چیزی شد همه میگفتن نه بابا ترسیده بالاخره حاضر شدیم بردیمت...